16. عبدالامیر سروش مهر
3. کلت رولور

انقلاب داشت به پیروزی نزدیک می شد اسلحه به دست مردم رسیده بود.در کمد لباس خانه ما اسلحه ای پنهان کرده بودیم. به مادرم گفتم کلید کمد را به هیچکس نمی دهی. ساعت بین 8/30 تا 9 شب بود که زنگ خونه بصدا در اومد. رفتم بیروندیدم مجید مروانی و چنگیز(عبدالصاحب) راشدی و یکی از دوستان دزفولی که دو سالی در لین 5 جنوبی می نشستند، متاسفانه اسمش رو فراموش کردم. مجید گفت این اسلحه کجاست. گفتم توی کمد. گفت: میشه ببینم؟ گفتم فقط کلت رولور میارم چون کوچیکه و کسی متوجه اون نمی شه. رفتم و کلت کمری را آوردم. فراموش کردم گلوله ها را در بیاورم. مجید کلت را در دست گرفت و ايستاد روبروی دوست دزفولی، چنگیز دست پسر دزفولی را گرفت گفت بیا این ور وایسا، نزنه صورتت را بیاره پایین. به محض اینکه آمد آن طرف ،تیر شلیک شد و چند ثانیه ای همگی ما و مبهوت به هم نگاه می کردیم وقتی به خودمان آمدیم دویدیم همگی سالم هستیم من به بچه ها گفتم سریع متفرق بشید و رفتیم به خانه هامان و چند دقیقه بعد من آمدم بیرون که دیدم سیامک شاه محمدی نژاد با دو داره مياد و خودشو به من رسوند گفت امیر صدای تیر را شنیدی گفتم آره کی کجا بود. سیامک گفت یعنی تو نمی دانی! گفتم نه.
خلاصه تا مدتی بچه ها سر کار بودند. ولی بهرحال آن شب خدا رحم کرد و بخیر گذشت.
نظرات شما عزیزان:
خسرو 
ساعت17:53---18 خرداد 1393
همش خرابکاری!!اون از پای پرانتزی سعید که به دادت رسید و این هم که چنگیز!!
خسرو 
ساعت17:53---18 خرداد 1393
همش خرابکاری!!اون از پای پرانتزی سعید که به دادت رسید و این هم که چنگیز!!